دوشنبه ۲۰ آذر ۹۶ ۱۲:۰۴
۱۰۸ بازديد
وقتي به سالهاي بچگي ام فكر مي كنم, اولين كساني كه از آنها خاطره اي دارم يكي مادرم است و ديگري خدمتكارمان كه اسمش پگوتي بود.پدرم را هرگز نشناختم چون قبل از تولد من مرده بود .مادرم موهاي قشنگي داشت و هيكلش خوش تركيب بود. اما هيكل پگوتي طوري بود كه انگار هيچ تركيبي نداشت, بازوهايش خيلي قوي بود و گونه هايش از سرخي به سيب ميماند . هميشه تعجب ميكردم كه چرا پرنده ها نمي آيند به او نوك بزنند و گوشت گونه هايش را كه به آن سرخي است بخورند.هنوز خانه مان را به ياد مي آورم , اتاق خوابش انگار جلو چشمم است , پنجره هايش را ميبينم كه باز ميگذاشتند تا هواي اتاق عوض شود.